درس اول مقدمه
موضوع بحث ما در اين بخش ، كلياتی درباره " علم اصول " است . فقه
و اصول دو علم به هم وابسته میباشند . وابستگی آنها به يكديگر ، چنانكه
بعدا روشن خواهد شد ، نظير وابستگی فلسفه و منطق است . علم اصول به
منزله مقدمهای برای " علم فقه " است و لهذا آن را " اصول فقه " يعنی
" پايهها " و " ريشهها " ی فقه مینامند .
نخست لازم است تعريف مختصری از اين دو علم به دست دهيم .
" فقه " در لغت به معنی فهم است ، اما فهم عميق . اطلاعات ما
درباره امور و جريانهای جهان دو گونه است . گاهی اطلاعات ما سطحی است و
گاهی عميق است . از امور اقتصادی مثال میآوريم . ما دائما مشاهده میكنيم
كه كالائی در سالهای پيش موجود نبود اكنون به بازار آمده است و بر عكس
يك سلسله كالاهای
ديگر كه موجود بود اكنون يافت نمیشود ، قيمت فلان كالا مرتب بالا میرود و
قيمت فلان كالای ديگر فرضا ثابت است .
اين اندازه اطلاعات برای عموم ممكن است حاصل شود و سطحی است . ولی
بعضی افراد اطلاعاتشان درباره اين مسائل عميق است و از سطح ظواهر به
اعماق جريانها نفوذ میكند و آنها كسانی هستند كه به ريشه اين جريانها پی
بردهاند ، يعنی میدانند كه چه جريانی موجب شده كه فلان كالا فراوان شود و
فلان كالای ديگر ناياب ، فلان كالا گران شود و فلان كالا ارزان ؟ و چه چيز
موجب شده كه سطح قيمتها مرتب بالا رود ؟ تا چه اندازه اين جريانها ضروری
و حتمی و غير قابل اجتناب است و تا چه اندازه قابل جلوگيری است ؟
اگر كسی اطلاعاتش در مسائل اقتصادی به حدی برسد كه از مشاهدات سطحی
عبور كند و به عمق جريانها پی ببرد او را " متفقه " در اقتصاد بايد
خواند .
مكرر در قرآن كريم و اخبار و روايات مأثوره از رسول اكرم و ائمه اطهار
امر به " تفقه " در دين شده است . از مجموع آنها چنين استنباط میشود
كه نظر اسلام اين است كه مسلمين ، اسلام را در همه شؤون عميقا و از روی
كمال بصيرت درك كنند . البته تفقه در دين كه مورد عنايت اسلام است
شامل همه شؤون اسلامی است اعم از آنچه مربوط است به اصول اعتقادات
اسلامی و جهان بينی اسلامی ، و يا اخلاقيات و تربيت اسلامی ، و يا
اجتماعيات اسلامی و يا عبادات اسلامی و يا مقررات مدنی اسلامی و يا آداب
خاص اسلامی در زندگی فردی و يا اجتماعی و غيره . ولی آنچه در ميان
مسلمين از قرن دوم به بعد در مورد كلمه " فقه " مصطلع شد قسم خاص است
كه میتوان آن را " فقه الاحكام " يا " فقه الاستنباط " خواند ، و آن
عبارت است از : " فهم دقيق و استنباط عميق مقررات عملی اسلامی از
منابع و مدارك مربوطه " .
احكام و مقررات اسلامی درباره مسائل و جريانات ، به طور جزئی و فردی و
به تفصيل درباره هر واقعه و حادثه بيان نشده است و امكان هم ندارد ،
زيرا حوادث و وقايع در بی نهايت شكل و صورت واقع میشود بلكه به صورت
يك سلسله اصول ، كليات و قواعد بيان شده است .
يك نفر فقيه كه میخواهد حكم يك حادثه و مساله را بيان كند بايد به
منابع و مدارك معتبر كه بعدا درباره آنها توضيح خواهيم داد مراجعه كند و
با توجه به همه جوانب نظر خود را بيان نمايد . اين است كه فقاهت توأم
است با فهم عميق و دقيق و همه جانبه .
فقها در تعريف فقه اين عبارت را به كار بردهاند :
هو العلم بالاحكام الشرعية الفرعية عن ادلتها التفصيلية .
يعنی فقه عبارت است از علم به احكام فرعی شرع اسلام ( يعنی نه مسائل
اصول اعتقادی يا تربيتی بلكه احكام عملی ) از روی منابع و ادله تفصيلی .
( بعدا درباره اين منابع و مدارك توضيح خواهيم داد ) .
اصول فقه
برای فقيه ، تسلط بر علوم زيادی مقدما لازم است . آن علوم عبارت است
از :
. 1 ادبيات عرب ، يعنی نحو ، صرف ، لغت ، معانی ، بيان ، بديع .
زيرا قرآن و حديث به زبان عربی است و بدون دانستن لااقل در حدود متعارف
زبان و ادبيات عربی استفاده از قرآن و حديث ميسر نيست .
. 2 تفسير قرآن مجيد . نظر به اينكه فقيه بايد به قرآن مجيد مراجعه كند
آگاهی اجمالی به علم تفسير برای فقيه ضروری است .
. 3 منطق . هر علمی كه در آن استدلال به كار رفته باشد نيازمند به منطق
است . از اينرو فقيه نيز بايد كم و بيش وارد در علم منطق باشد .
. 4 علم حديث . فقيه بايد حديث شناس باشد و اقسام احاديث را بشناسد
و در اثر ممارست زياد با زبان حديث آشنا بوده باشد .
. 5 علم رجال . علم رجال يعنی راوی شناسی . بعدها بيان خواهيم كرد كه
احاديث را در بست از كتب حديث نمیتوان قبول كرد ، بلكه بايد مورد
نقادی قرار گيرد . علم رجال برای نقادی اسناد احاديث است .
. 6 علم اصول فقه . مهمترين علمی كه در مقدمه فقه ضروری است كه آموخته
شود علم " اصول فقه " است كه علمی است شيرين
و جزء علوم ابتكاری مسلمين است .
علم اصول در حقيقت " علم دستور استنباط " است . اين علم روش صحيح
استنباط از منابع فقه را در فقه به ما میآموزد . از اينرو علم اصول مانند
علم منطق يك علم " دستوری " است و به " فن " نزديكتر است تا "
علم " يعنی در اين علم درباره يك سلسله " بايد " ها سخن میرود نه
درباره يك سلسله " است " ها .
بعضی خيال كردهاند كه مسائل علم اصول مسائلی است كه در علم فقه به آن
شكل مورد استفاده واقع میشود كه مبادء يعنی مقدمتين قيامات يك علم در
آن علم مورد استفاده قرار میگيرد . از اين رو گفتهاند كه مسائل و نتايج
در علم اصول " كبريات " علم فقه است .
ولی اين نظر صحيح نيست . همچنانكه مسائل منطق " كبريات " فلسفه
قرار نمی گيرند مسائل اصول نيز نسبت به فقه همين طورند . اين مطلب
دامنه درازی دارد كه اكنون فرصت آن نيست .
نظر به اينكه رجوع به منابع و مدارك فقه به گونههای خاص ممكن است
صورت گيرد و احيانا منجر به استنباطهای غلط میگردد كه بر خلاف واقعيت و
نظر واقعی شارع اسلام است ، ضرورت دارد كه در يك علم خاص ، از روی
ادله عقلی و نقلی قطعی تحقيق شود كه گونه صحيح مراجعه به منابع و مدارك
فقه و استخراج و استنباط احكام اسلامی چيست ؟ علم اصول اين جهت را بيان
میكند .
از صدر اسلام ، يك كلمه ديگر كه كم و بيش مرادف كلمه
" فقه " است در ميان مسلمين معمول شده است و آن كلمه " اجتهاد "
است . امروز در ميان ما كلمه " فقيه " و كلمه " مجتهد " مرادف
يكديگرند .
اجتهاد از ماده " جهد " ( به ضم جيم ) است كه به معنی منتهای كوشش
است . از آن جهت به فقيه ، مجتهد گفته میشود كه بايد منتهای كوشش و
جهد خود را در استخراج و استنباط احكام به كار ببرد .
كلمه " استنباط " نيز مفيد معنی بی شبيه اينها است . اين كلمه از
ماده " نبط " مشتق شده است كه به معنی استخراج آب تحت الارضی است .
گوئی فقها كوشش و سعی خويش را در استخراج احكام تشبيه كردهاند به
عمليات مقنيان كه از زير قشرهای زيادی بايد آب زلال احكام را ظاهر
نمايند .
نظرات شما عزیزان: